نان روزانۀ ما XX
[0] نان روزانه ما رازگاهان شما جوان در حال کشمکش در باره بعضی مشکلات با بچه هایش بود که در جلسه پرستشی نشست.
[1] او از خستگی می خواست از مادری استفا بدهد.
[2] بعد واعز شروع به تشویق آنانی کرد که احساس می کردن در حال تسلیم شدن هستند.
[3] چهار نکتهی که جوان آن صبح شنید به او کمک کرد تا ادامه دهد.
[4] به آسمان نگاه کنید و دعا کنید.
[5] آصاف تمام شب دعا کرد و احساساتش را ابراز نمود که خدا او را فراموش و انکار کرده بود ما می توانیم همه چیز را به خدا بگوییم و درباره احساسات من صادق باشیم شاید او فورا جواب ندهد یا جوابش آنطور که ما می خواهیم و انتظار داریم نباشد اما او ما را به خاطر درخواست من سرزنش نخواهد کرد به اغب نگاه کنید و آنچه خدا در گذشته برای شما و دیگران انجام داده است به یاد آورید.
[6] آسا فقط در مورد درد با خدا حرف نزد.
[7] او همچنین قدرت خدا و کارهای عظیمی که برای خود او و قوم خدا کرده بود را به یاد آورد.
[8] او نوشت کارهای خداوند را ذکر خواهم نمود زیرا کار عجیب ترا که از قدیم است به یاد خواهم آورد.
[9] به جلو نگاه کنید.
[10] به چیزهای خوبی که می تواند حاصل این موقعیت باشد فکر کنید.
[11] چه چیزی می توانید یاد بگیرید.
[12] خدا می خواهد چه کار کند.
[13] از آنجا که راه های او کامل هستند چه می دانید او چه خواهد کرد.
[14] دوباره نگاه کنید.
[15] این بار با چشمان ایمان به شرایطتان نگاه کنید.
[16] به خودتان یاداوری کنید که او خدای قابل اعتماد است.
[17] باشد که این طرز فکرها به ما کمک کند روشنبین باشیم و به سفر ایمانمان با ایسا ادامه دهیم کلیه حقوق متن این اثر متعلق به انتشارات جهان عدبیات مسیحی است