آواز نجات XX
[0] PYM JBZ شابت مستوب PYM JBZ PYM JBZ روزی پسر بچه برای بازی قایق کچیکش رو به پارک محلشون میبره و اون رو در آب دریاچه مصنوعی پارک میاندازه.
[1] اون پسر بعد از مدت کتاهی با چشمای نگران و حیرت زده شاهد دور شدن قایقش میشه که رفته رفته از کناری دریاچه فاصله میگرفت.
[2] چوب بزرگ و درازی هم پیدان نمی کنه که قایقش رو به طرف خودش بیاره بعد از مدتی مردی که شاهد دور شدن قایق پسر بچه بود به جلو میاد و شروع می کنه به سنگ پرتاب کردن در اطراف قایق پسر بچه با عصبانیت و ناراحتی می پرسه آقا چی کار داری می کنین؟
[3] چرا به طرف قایق من سنگ پرتاب می کنین؟
[4] مگه آزار داری؟
[5] ولی ناگهان اتفاق عجیبی می افته اون سنگهای ریز که در نزیکی قایق می افتادن موجهای کچیک و آرومی در آب به وجود می آوردن که رفته رفته قایق پسر بچه رو به ساحل نزیک می کردن جوانان عزیز این داستان واقعیت روحانی مهمی رو به ما نشون می ده و اون اینه که ما انسانها از صاحبمون دور شده ایم ولی خدای مهربون و پر از محبت و حکمت از مشکلات زندگی ما استفاده می کنه تو ما رو به طرف خودش و به سوی ساحل نجات هدایت کنه آخه می دونین او ما رو برای خودش ها فریده و حالا که گناه باعث شده از او دور بشیم او میخواد ما رو پیش خودش برگردونه جدا از او در ناامیدی، افسردگی و بیهدفی زندگی میکنیم نه شادی و آرامش واقعی و نه آینده روشن و زیبایی اما وقتی پیش او برمیگردیم و در دستهای پرمحبت، پرقدرت و امن او قرار میگیریم اون وقت همه چیز در زندگی ما عوض میشه عزیزان جوان دعای ما اینه که با شنیدن این برنامه به خدای پر از محر و محبت که راه بازگشت ما رو نزد خودش ماحیا کرده رو بیارین و با ایمان زندگیتون رو به او بسپارین PYM JBZ انجیل شریف لغا فصل 7 آیی 11 به بعد پیرامونه یک اتفاق بسیار مهم در ارتباط با نسل جوان کلام خدا سخن می گوید.
[6] می گوید که دو روز بعد ایسای مسیح به شهری مسماب ناین می رفت و بسیاری از شاگردان او و گروه عظیم همراهش می رفتند.
[7] چون ایسا نزدیک به دروازه شهر نائن رسید ناگاه مرده ای را که پسر یگانه بیوزنی بود می بردن و انبوهی کسیر از اهل شهر با وی می آمدن چون خداون ارادید دلش برو بسوخ و به وی گفت گریان ما باش و نزدیک آمده تابوت را لمس نمود و حاملان آن بیستادن پس گفت ای جوان تو را می گویم برخیست بلا فاصله آن جوان مرده زنده شد و راست بنشست و سخن گفتن آغاز کرد و ایسا او را به مادرش سپرد دنیایی که در آن زندگی می کنیم دنیاییست که تقریبا همه چیز رنگ مرگ به خود گرفته است روح های مرده احساس های مرده افکار مرده فرهنگ های مرده اقاید مرده دیدگاه های مرده و غیره امروز مردم دنیا را واقعا به دو دسته میتوان تقسیم کرد اونهایی که دارای حیات هستن و اونهایی که به طرف موت میرن اونهایی که به طرف موفقیت میرن و اونهایی که به طرف شکست میرن من و شما از این دو حال خارج نیستیم کلام خدا در این قسمت میخواهد به ما امید تازهی بده نسل جوان امروز بنابه شرایطی که دارن احساسهای مردهی به دستاوردن و رنج میبرن از شرایط کلام خدا می گوید در چنین یک موقعیتی امیدی وجود دارد.
[8] ایسای مسیح از بیرون داخل شهر نائن می آمد و این جوان مرده در دست حاملان به طرف قبرستان یعنی از داخل شهر به بیرون می رفت.
[9] در دم دروازه نائن اتفاق بسیار عجیب اون روز افتاد و من دعا می کنم که برای هر جوان دلمردهی با هر فرصت مردهی با هر شرایط و آرزوی مردهی امروز اون اتفاق بیافتد اتفاق این است که می گوید دم دروازه نائن ایسا یعنی گروه حیات با گروهی که این مرده را می آوردن با هم برخورد کردن ایسا فرمان حیات و زندگی داد و این جوان زنده شد و او را به مادرش سپرد امروز معلوم نیست چه تابودی در دست ماست ولی هر کدام از ما تابودی را حمل می کنیم خاطرات مرده، فرصتهای مرده، آرزوهای مرده و شاید دل و روح مرده این روز به شخصی گفتم کجا میری گفت میرم خونه گفتم چرا در این هوا خونه میری گفت روح هم مرده است فکر هم مرده است احساس هم مرده است و او راست میگفت باید خدا فرمان حیات به ما بده امروز این اتفاق مهم در دم دروازه نائن برای این جوان و برای من و شما ممکن است که تکرار بشود ایسا او را دید و دلش برو بسوخت خوب دقیق بکنید که آمل حیات پول قدرت شهرت جوانی و حتی زیبایی نیست همه اونها از بین می روید آمل حیات برای این جوان دلسوزی خداست ایسا دلش برو بسوخت و او را لمس کرد تا امروز علم او را لمس کرده بود تا امروز او خیلی چیزها را لمس کرده بود دکترها او را لمس کرده بودن دانشها او را لمس کرده بودن مذهبیون او را لمس کرده بودن اما هیچ اتفاقی برای او نیفتاده بود من دوت میکنم تو دوست جوان عزیز مرا که در تابوت غلب خود چیزهای مردهی شاید خاطرات مردهی داری به پاییسای مسیح بگذاری و بگذاری مسیح او را لمس بکند شاید بعضی چیزها بر شما وجود داره یا اتفاق افتاده در رابطه شما و دوستت در رابطه با شما و آن کسی که میخوای در آینده باش ازدواج کنی در رابطه با شما با خانواده در رابطه با شما و فامیل شما و همکار شما و دوستت و میگی رابطه ما مرده است دیگه امیدی برای ما وجود نداره شاید میگی برای رابطه خانوادگی ما امیدی و علاجی وجود نداره و داری مثل این مادر که بچه مردش را جوان مردش را به طرف قبرستان میبرد تو آرزوهای مردت را داری به طرف قبرستان میبری اما امروز دوتت میکنم بگذاری ایسای مسیح تو را ملاقات کند هر چیز خراب شده را هر رابطه مرده را الان به پای ایسای مسیح بگذار و بگذار که ایسای مسیح را لمس بکند پس ایسا استاده و فرمان داد ای جوان تو را میگوین برخیست و آن جوان مرده از میان تابوت برخواست نشست و سخن گفتن آغاز کرد و ایسای مسیح او را به مادرش سپرد تا این لحظه برای مادر همه چیز عذا بود تا این لحظه همه چیز برنامه ریزی شده بود برای باور مرک برای کفن و دفن برای این که امیدها ناامید بشه آرزوها نخش به آب بشه و همه این را پذیرفته بودن اما تو دوست جوانم این را نپذیر امروز برای تو امیدی وجود داره و بهت میگم مرگ آرزوها را نپذیر بده دستی سای مسی بگذار او لمس بکنه و خواهی دید که خداون مردگان را میتونه زنده کنه رابطه مرده را میتونه زنده کنه رابطه قد شده را ایسای مسیح میتونه دوباره وصلش کنه حتی خونه های از هم پاشیده شده را که علم روانشناسی دوستان همکاران میگوین که هیچ امیدی برای اون نیست ایسا میتونه آنها را دوباره سرهم بکنه بیا با هم دعا کنیم و بگویم ای ایسای مسیح دل مردم را رابطه مردم را به حضور تو میارم و دعا کن که خداوند او را لمس بکنی دعا میکنم که خداوند امروز به طرز مخصوص برادر وخاهر جوان من اگر در این اونفوان جوانی در این دوران التحابات و شباب جوانی روابطت رو با دوستات از دست دادی به خانوادت از دستالی و میگی بین ما همه چیز مرده امروز به پای ایسا بگذار ایسای مسیح خداوند میتونه دل مرده رابطه مرده فرصتهای مرده بخت مرده و همه چیزهای مرده دیگر را زنده بکنه دعای من این هست که خداوند امروز قلب تو دوست عزیز را لمس کنه در نام ایسای مسیح آمین موسیقی PYM JBZ خوات خوش بوی حیات را تا عبد افشا نمود آن زهر موت عبدی را از قلبم جدا نمود با محبت بس از ایمش مرا آرامش بدان به لبهای پشنه من آب زندگی نوشون اچه شمیحون شش محور